loading...

پچ پچهای من

ادامه زندگیم از 18 سالگی به بعد اینجا نوشته میشود !

بازدید : 1088
يکشنبه 3 خرداد 1399 زمان : 21:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

پچ پچهای من

وقتیی بهم میگه مهندس همش میگه پرستش ، همش فکر پرستشَ م !منطقیه به فکر بودنـش از نظر خودم چون داره تا چند مدت دیگه جاش با من عوض میشه ! خودشَ م میدونه که من باید سرو پا باشم تا بتونم از پس همچی بر بیام !

چقدر زندگی‌هامون پیچیده شده ! دلم نمیخواد انتخاب کسی رو رد کنم ولی اون افریته! لنگه مهندس نیست حداقل اگه بچه نداشت بنظر راحت تر میشد باهاش کنار آمد ...

ماه رمضون که تموم بشه فک کنم همچی به طرز عجیبی تغییر میکنه ! من باید برای امتحانات دانشگاه حاضر باشم!و اون دوره کوتاه و تقریبا کم هزینه‌‌‌ای که باید حتما برم !

🌸🍃

اونَ م انگاری حالش خوب نیست بابت بدهکاریش! فقط میخوام خدا خودش هواش رو داشته باشه ، چون بقول خودش من کجا دارم اون همه پول رو کمک کنم اصلا داشته باشمم ، خودش میگفت داشته باشیَ م چه دلیلی داره که کمک کنی ! این باعث شد کنار بکشم و بذارم تا خودش لب باز نکرده حرفی نزنَ م!

🌸🍃

بابای گنجشک به من میگه اون مقداری که داری بهم قرض بده ! گفتم خودمم یه هدف رو دنبال میکنم فعلا مقدور نیست ! قبلا با همین پول کم من یه خونه نزدیکی محل کارش خرید و من در اوج بی پولی فقیر شدم واقعا ! این تمام دار و ندار منه دیگه ! به مامان گفتَ م من میخوام همین الان نه بگم و خلاص ! یادش رفت من چه کارایی رو در حقش کردم ولی چیو توی چشم من دید ! میبینی افسردگی تمام حرفایی که از مغزم لبریز شده گریبانمو یه ماهِ گرفته ! بی احترامیا رو یادت رفته بذار حرف نزنن بذار همه یادشون بره منَ م هستم !

جالب ترش اینکه هنوز مقدار زیادی از پولی که باید از پول ماشین به مامان بده هم نداده !

من کافر نیستمــآ ولی حق و ناحق رو خوب تشخیص میدم ! و حق میگه تو نباید این پول رو بدی ! در حق خودت و ماه مانت ناحقی کردی !

چه روزایی که من بخاطر بی پولی تمام خستگیامو اشکام رو توی ایستگاه اتوبوس ریختم و وقتی بیدار شدم تا از اتوبوس جا موندم ! چه روزایی بخاطر نداشتن پول دست به تمام دار و ندارم زدم ! این فقط بخشیش بود !

یه روزایی من تنهایی جلوی کلی نامرد اشک ریختم تا بتونم به آدمـا ثابت کنم حق با منه ولی هیچ کدوم نیومدن بگن بیا باهم بریم جیک ثانیه کارت راه میوفته ! مهندس درگیر بود ولی اون نبود !

بی حرمتی‌هایی که به ماه مان شد ! مثل روز روشن یادمه روزی که دم مرده شور خونه داشت هوش از سرم میپرید گفتم تورو خدا بابام رفت مامانَ م نیاز به احترام داره ! از عمه بزرگمون تا عروس عمم و برادرای گرامی‌و تا برسه همین کوچیک ترا همه باهم بی احترامی‌کردن !

نمیتونم دیگه بگذرم واقعا عقده‌‌‌ای شدم ! درد داشت همه اون روزام ! اه که چقدر فشار روم بود که وقتی شبا سرمو میذاشتم پایین هونصدتــا قرص میخوردم تا یادم بره چه‌ها گذشت ! نمیگذرم واقعا بذار بگن تو از سنگی تو از هراشغالی که هستی !

خدا خودش کمک کننده اس‌‌ان‌شاالله به اونَ م کمک کنه به منَ م کمک کنه !

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 28
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 52
  • بازدید کننده دیروز : 44
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1
  • بازدید ماه : 1345
  • بازدید سال : 2125
  • بازدید کلی : 81353
  • کدهای اختصاصی