آخرین بار نگاههاش عجیب بود مثل کسی که بهت نگاه میکنه تا بگه از تو انتظار نداشتم !آره انتظار نداشت ...
آره آخرین بار رفت و هیچ وقت برنگشت ! آخرین بار صداش زدم گفت ررو من میام ! آخرین بار وقتی داشت کادو بسیار بسیار گرون تولدمو میداد بلند داد زد سرش و گفت این قشنگترین انتخابه چشم عسلی من بود! چشم عسلی ...
آره آخرینهای من با اون تلخ بود ! شاید هم تلخ ترین ! به گمان خودم خدا دیگه دلش نمیاد من اونجوری درد بکشم ! ولی فک کنم رفتنش حکمتهای زیادی داشت ! فک کنم قرار غرور له شده ام ، روح سرگردنم ، جسم داغونم دوباره برگرده به گمانَ م قراره بعد از ۱۸سال من باز خوب بشم ! من باز نفس بکشم ! من باز جون بگیرم ! مگه میشه ؟!
آره میشه نشونهها دارن ردیف میشن ...
خدایا تا اینجای راه ممنونَ م ! ولی از اینجا به بعدشــم خودت باید کمکَ م کنی !