میدونم هنوز اونقدرام نمیشناسمش ولی اون با این حساب شلوغیاش بازم پیش خودش منوی چیز دیگه توصیف میکنه ! مثل اینکه میگه تو دوست خوبمی!دلم رو قرص کرد خیلی خیلی قرص! انگار انتظارش رو میکشیدم از اون دور دورا ! اینکه نمیخواد من ناراحت باشم ، اینکه نمیخواست من از حرفاش بهم بخورم !من در خواب ناز بودم و اون منو با اسم کوچیک صدا زده بود !وقتی دیدم گفتم بذار حالا جواب ندم ! ولیی ربع بعد جواب دادم !گفت من نمیخوام تو بخاطر وقتایی که من اعصابم خرابهی چیزی میگم ناراحت باشی !گفتم مگه مهمه ؟! گفت حرف آخرتـه ؟ گفتم خودت میخوای حرف آخرم باشه ؟ گفت نه میخوام که حرف بزنی ! این دلم رو قرص ترش کرد ! بعدش دوتا استیکر بوس فرستاد منم در جوابش فرستادم :)) گفتها آماده بودیا ! آخه تو که تو کف بوس کردنِ منی چرا قهر میکنی ! اینقدر خندیدم و خون تو تمام رگهــآم جریان داشت که گفتم تو ام از این کارا نمیکردیا :)) گفت مجبورم دیگه قهری میخوام آشتیت بدم !
بهش میگم اگه دستَ م رسید بهت میدونم چیکارت کنم !میگه نمیرسه :)) گفتم تو که میدونی برای من کاری نداره میام محل کارت ! گفت هیچ بخاطر تمام مهربونیات ازت تشکر میکنم ! گفتم خب بازم خوبه ! گفت حالا تو بذار برسه اصلا بیا منو بکوش 😅 ! گفتم اینم کاری نداره سرتو زیر آب میکنم ! خیلی خطرناکی ...
گاهی اینقدر خوب برخورد میکنه تا من عاشقش نشم تا من دوسش نداشته باشم ! ولی من بیشتر از خودش عقایدش رو دوس دارم ! شاید توی یه هفته تمام خاطراتش رو جمع کنم بندازم آشغالی ولی عقایدش رو نه ! هنوز مونده تا بشناسمش ! جالب ترش اینه که خودش میاد از خودش تعریف میکنه که من هیچ وقت شروع کننده نیستم ! آخه واقعا منم میترسم فکری کنه ! اونَ کسی که نه شناخت کاملی داره ازش نه میشناسدش ! نه حتی دیدتش ! به جز چندتا عکس که همه اش از زمانهای مختلف با تغییر چهره زیاد !
تا الان فقط میتونم بگم خندههاش برام جذاب تر از هر چیزیه ! همونی که من پیگیرشم! تا آخرش بخنده !
روزایی که گذشت حتی نفهمید من بد بودم یا خوب ! ولی میدونست که نفس میکشم ! انگاری نکته مهم زندگی فقط همین بود براش !
با یه حساب دو دوتا چهارتا بنظرتون این آدم خوبه یا بد ؟ من به اونجایی رسیدم که نه به دوست اعتماد دارم نه به دشمن !