loading...

فقط خدا

ادامه زندگیم از 18 سالگی به بعد اینجا نوشته میشود !

بازدید : 514
جمعه 25 ارديبهشت 1399 زمان : 20:25

دوسال پیش تابستون من کنکوری بودم یه روز گرم تابستونی داشتم درس میخوندم یک آن خواب چشامو گرفت ۴عصر بود خوابیدم ! همش یه ربع خوابیدم و کولر روشن کردم! وقتی بیدار شدم مامان تو حیات خونمون با یه صدای عجیب و وحشتناکی آمد ! گفت همش هفت ماه نیست بابات فوت شده خونمون رو دزد زد من همونجا گفتم من این آدم رو به خدا واگذارش میکنم ! چیزی نگذشت پلیس خبر کردیم آمدن صورت جلسه کردن و یه آدم رو تقریبا با سابقه قبلی شناسایی کردن ! از فامیلای دور مامان بود ! من خیلی اذیت شدم بماند که دیگه درست درسَ م نمیخوندم ! تا امسال ماه رمضون خواهراش آمدن برای رضایت دقیقا همون روزایی که حالَ م اصلا خوب نبود ! گفتم من رضایت نمیدم دنبال رضایت اینجا نیاید خواهشا حرمت بذارید و به خودتون بی حرمتی نکنید ! خلاصه تا دو سه شب پیش مامان و خاله میگفتن پرستش میدونم خیلی اذیت شدی میدونم ضربه خوردی ! ولی بذار برای حال خوب الانت و به آرامش رسیدن خودت رضایت بده گفتم نه اصلا نمیتونم با چنین موضوعی کنار بیام ! تا اینکه پریشب به مامان گفتَ م اصلا دلم نمیخواد رضایت بدم فقط صرفا حالَم خوب بشه فقط !

اِه چه خوشحالَ م من

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 28
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 9
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 52
  • بازدید کننده امروز : 42
  • باردید دیروز : 6
  • بازدید کننده دیروز : 6
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 53
  • بازدید ماه : 2002
  • بازدید سال : 49844
  • بازدید کلی : 78670
  • کدهای اختصاصی